کاش هیچ وقت آرزو نمیکردم کفش های مادرم اندازه ی پاهایم شود

************

به دوران کودکیت برگرد

کودک که بودی از زندگی چه میدانستی؟

نگاهت معصوم و خندهای کودکانه ات از ته دل

بزرگترین دلخوشیهایت داشتن اسباب بازی دوستت،پوشیدن گفش بزرگترها

و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات

بچه که بودی حسادت،کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت

دوست داشتنت پاک و بی ریا

بخشیدنت با رضایت

چاره ی ناراحتی ات یک لحظه گریستن

و این پایان تمام کدورتها بود

می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!

چه شد؟ بزرگ شدی...؟!!!